تردید
برات تردید میبافتم، یکی از رو یکی از زیر
همیشه مایهی وحشت، صدای تند یک آژیر
حواسم پرت چشمات بود، نفهمیدم نمیخندی
دلم انداخت تقصیرُ، همیشه گردن تقدیر
صدای ناز تو لرزید، من اما کوه پوشالی
تو میگفتی برو دیگه، ولی من باز هم تأخیر
جوونی کرد قلب من تو اون روزای بیفکری
عصا دست دلت دادم، خدایا عشق من شد پیر
سیاهه روزگارِ من، کدوم روز و کدوم فردا؟
همش کابوسِ من درده، غم و کشتار و مرگ و میر
جهنم پیش چشمامه، دلم بیآبرو، مُردست
نگاه من دواش مرگه، فقط با خاک میشه سیر
دو ساله بند اعدامم، بلاتکلیف اون روزا
زبونم هی دو تا میشه، شهادت میده بیتأثیر
امید من ولی زندست به اون چشمای بیکینه
درسته من بدی کردم، درسته من شدم جوگیر
خدا میبخشدم، شاید، ولی نه حکم من تیره
نگام کن تا نگام زندست، بیا الآنه میشه دیر
۱ دیدگاه
سلام محسن جان شعرات عالی بودند خصوصا شعر تردیدت. بهت تبریک می گم امیدوارم همیشه شاعر و موفق باشی گلم. (F)