مثنوی پدرسگ‌ها

پدرسگ ترین خلق عالم یه روز

واسه عرض اندام و تخریب پوز

 

تو یه کافی شاپ گرد هم اومدن

با ماشین لوکس و لباس خفن

 

رئیس فلان شرکت واردات

همون چینی الحال اهل دهات

 

۲ تا دختر نازِ شیکِ بلوند

یه خط سری اول خیلی رند

 

کنارش نشسته، رو آیفون سوار

همش رو به گارسون: گرون تر بیار

 

کریه الجبینی گره کرده مشت

یه حاجی هیز به غایت درشت

 

رگ گردنُ با غضب باد کرد

گلایه که نه داد و بیداد کرد

 

که ای مردک ناکس کم فروش

پریوش که قولش رو بم دادی کوش؟

 

حالا مال مردم خوری اون حلال

دیگه صیغه کار تو نیست بی خیال

 

حساب و کتابی آخه با مرام

ندی روز محشر میفتی به پام

 

یه دفعه رباخوار گردن کلفت

به جوش اومد از هجمه ی حرف مفت

 

۲ شست مبارک ز ضامن رها

مث لایک فیسبوک معنا گرا

 

بکش خاکی حاجی، دیگه زر نزن

بدهکاری ۱۰۰ چوق اسکونت، به من

 

  اگه فکر روز جزا میکنی

چرا قرض ما رو قضا میکنی؟

 

تو و اون رئیس پدرسگ مآب

۲ تا یابوی سرکش بی طناب

 

فقط عشق زن بازی و دخترین

خلاصه بگم هر ۲تاتون خرین

 

به یکباره اون داف سمت چپی

همون لاغر اندام تیپ رپی

 

سر چاه افشاگری باز کرد

به لاتی گری حمله آغاز کرد

 

آخه مردک بی شرف، مال تو

تمام پز و هستی و حال تو

 

همش دست و دلبازی خانمه

همون خوشگل ظاهرا مومنه

 

با قرض دادن همسر بی‌بدیل

شدی اِند سرمایه‌دار، بد سبیل

 

یهو بلبشو شد بیا و ببین

نزول خور رو داف و رئیس رو زمین

 

تا حاجی وساطت نکرد، جنگ بود

زمان واسه شام و دسر تنگ بود

 

با فن زبون و کمی دلبری

کشید بحثُ تو کوچه‌ی اونوری

 

چه موزیک خوبی، هوا عالیه

عجیبه ۲ تا صندلی خالیه

 

خدا حرف حاجی رو درجا شنید

مدیر کافی شاپ رو کرسی پرید

 

یه چیپس و پنیر حسابی زدن

دیگه جای خالی نموند تو بدن

 

با کلی تعارف که قابل نداشت

یه طومار ۱۰ متری رو میز گذاشت

 

در و داف و تخریب اموال من

با فحش پدر، هشتصد و ده تومن

 

رئیس و رباخوار و حاجی به جد

شدن بر علیه مدیر متحد

 

تو فک کردی ما پول چاپ می‌کنیم

به کفتار پیری مث تو بدیم؟

 

فقط خنده کرد هر چه میشد مدیر

نشد توی جنگ روانی اسیر

 

به جای صد و ده گرفت هشت رقم

الو! زنگ زدم مفسده لو بدم

 

سه سوته دوازده تا سرباز گیر

با مافوق کارکشته‌ی دست به تیر

 

دم در مث روح حاضر شدن

یه حالی به جمع سه تا خر بدن

 

گروهبان برجسته‌ی عالیه

نشست روی اون صندلی خالیه

 

سر صحبت محبسُ باز کرد

یه کم واسه داف تپل ناز کرد

 

شما که نمی‌خواین زندان برین؟

دو سوم ز مالُ جریمه بدین؟

 

یه حکم قضایی جلب دستمه

الان مرد قانونم و حقمه

 

که هر چی بگم بشنوم یک جواب

فقط آری و بله عالیجناب

 

قبول کردن و سر به زیر و تمیز

نشستن بغل دست مامور تیز

 

آقا هشتصد و ده تومن که کنار

هف‌هش ده تا انعام هم روش بذار

 

دوازده تا سرباز، هر سر دویست

هماهنگی بنده هم میشه بیست

 

فقط مونده اون اجرت معنوی

سه چار خط پایانی مثنوی

 

دو تا دافُ لطفا بدین این محل

به تیپت نمیان قرتی کل

 

تو هم آدرس خانمُ در بیار

بشم اند نقدینگی، مایه دار

 

ولی حاجی مختاره فرصت بخواد

حالا خواهرش، مادرش، “زت زیاد”

 

یه چشمک به مسئول کافه، خلاص 😉

عجب سوژه‌ میشه تو گوگل پلاس

 

پدرسگ به دنیا زیاده ولی

ندیدم به دیوسی آخری

 

طرف تحت تاثیر اسب نجیب

با بازی توپ رضا و حبیب

 

گرفت وقت ما رو ۳ ساعت تمام

دیگه پرده‌ی آخره، والسلام

هاستینگ وردپرس ماندگاروب
۱۱ دیدگاه
  1. یاسر

    ایول آغا محسن
    تکست و فلو عالی 😉

    پاسخ
  2. ملک

    سلام پسر همسایه
    میگم ترشی نخوری یه ایرج میرزا توپی از داخلت در میاد
    قشنگ بود نفس

    پاسخ
  3. حسين

    عجب شعر توپی خوندم امروز
    صحنه سازی و ماجراش حرف نداشت
    دمت گرم

    پاسخ
  4. رضا

    😉 شاعر جلو بوده ها

    پاسخ
  5. mhkh

    سلام
    خداییش این‌ چنین شعری به خلاقیت بالایی نیاز داره ها!!

    پاسخ
  6. امید

    خوب بود. (Y)

    پاسخ
  7. سجاد

    عالی
    خدا پدر شاعرش رو امرزه

    پاسخ

Please Post Your Comments & Reviews

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد Required fields are marked *

*